هم‌نوا

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
آخرین نظرات

رمان بوسه__قسمت چهارم

جمعه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ۰۳:۴۵ ب.ظ
رمان بوسه 
قسمت چهارم
بوسه همراه سامره وشیداووفا در بوفه دانشگاه نشسته بودندوچایی میخوردندودر مورد عکسهایی که گرفته بودند بحث می کردند.
وفا بیشتر دوست داشت از طبیعت عکس بگیرد .
وفا: به نظر من بهتره یه سری عکس از طبیعت بگیریم ،از پرند هایی که روی شاخه های درختا نشستن ،یا حیونایی که در طبیعت هستند ،چی میگید جالب نمیشه.
شیدا_:  به نظر من از شهروفضاهای بسته بگیریم .الان همه زندگیا ماشینی شده وسخت .سامره: به نظر من از دریا وکوه عکس بگیریم .
بوسه : عزیزم آخه تهران کوه ودریا داره ،ما باید از جایی عکس بگیریم که امکاناتش رو هم داشته باشیم .
سامره: خوب یه سفر بریم شمال.
بوسه وشیدا ووفا لاهم جواب دادند: نه نمیشه.
سامره: خوب بابا چرا میزنید بچه که زدن نداره.
وفا: بچه ها من میگم بیاید به جای اینکه همه رو یه موضوع کار کنیم هرکی دنبال موضوع خودش بره ،بعد از گرفتن عکس یه جلسه میذاریم ودر مورد عکسا بحث میکنیم ،تا اون موقع هم هیچ کس به کسی نگه که از چی عکس میگیره ،
بوسه: من موافقم.
شیدا: قرارمون بمونه برای کی.
وفا: پروفسور ما که هرروز با همیم هروقت کارمون تموم شد به هم اطلاع میدیم .
سامره: واقعا که شیدا.
شیدا: چیه بابا ،خواستم شوخی کنم.
بوسه: باشه بلند شید که باید بریم الان مترو واویلاست .
شیدا: اشکال نداره عزیزم ،ماهم تو این جامعه داریم زندگی میکنیم باید با مشکلات مردم آشنا بشیم .
بوسه وسامره ووفا باهم دیگه گفتند : وای شیدا ،تروخدا.
شیدا: چیه بابا ،شما چرا اینجوری هستید نمیشه با شما حرف زد.
وفا: عزیزم شما حرف نمیزنید که رو مخ آدم پیاده رویی میکنید.
هرچهار نفر با هم بلند شدند وبه سمت ایستگاه اتوبوس رفتند مترو خیلی شلوغ بود نه تنها جایی برای نشستن نبود حتی برای ایستادن هم مشکل بود.
دخترها در واگن آقایان جایی پیدا کردند وایستادند .همه قیافه ها خسته بود،یکی ایستاده چرت میزد،یکی با گوشیش بازی میکرد وبعضی ها هم عمیق در فکر بودند.
شیدا: میبینید چقد شلوغه ،میگم خیلی سوژه میشه برای عکس پیدا کرد.
وفا: آره عزیزم الان همینمون نده که دوربینمون رو در بیاریم وچرق وچرق عکس بگیریم .اینام که راحت اجازه میدن اصن مشکلی نیست.
شیدا: خیلی دلشون بخواد خانومای به این خوشگلی ازشون عکس بگیرن.
بوسه زد زیر خنده .
پسری که در نزدیکی آنهابود گفت : شماچقد اعتماد به نفس دارید .
شیدا نگاه غضب آلودی به پسر کردوپسر ادامه داد .حالا اکه یه جون خوشگل وخوش تیپ خواستید حاضرم بهتون افتخار بدم.
شیدا: هه من حاضرم برم از دستشویی عمومی عکس بگیرم اما از تو نه پسریه پررو.
،وفا: شیدا ولش کن آدم که با هرکسی کل کل نمیکنه.
پسر: میخواستید تو واگن ما نیاید اومدید جای ماروتنگ کردید خرده فرمایشم دارید.
بوسه: آقای محترم ما باشما حرفی نداریم خواهش میکنم شما روتونو اونور کنید.
کم کم بحث داشت بالا میگرفت که پیرمردی پا در میانی کرد وگفت پسرجان اینا که حرف بدی نمیزدن شما مزاحمشون شدی ،این کار درستی نیست که زن وبچه مردم امنیت نداشته باشن اینام مثل خواهر خودتن .
جوان غرولند کنان به آنها پشت کرد وبا توقف در ایستگاه از مترو پیاده شد.پیرمرد لبخندی به دخترها زدوگفت : جونن کلشون با داره .
  • ۹۴/۱۱/۱۶
  • اکرم علی پور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی