هم‌نوا

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
آخرین نظرات

رمان بوسه__قسمت پنجم

شنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۴، ۰۵:۰۶ ب.ظ
رمانم بوسه 
قسمت پنجم
بوسه خسته وبی حوصله وارد خانه شد.
بهراد زودتر از او آمده بود با دیدن بوسه گفت: به سلام آبجی خانوم  خوبی؟
بوسه: سلام نه والا سرم درد میکنه .سلام مامان .
مهراز : سلام عزیزم ،چرا چیزی شده که سرت درد میکنه.
بوسه : نمیدونم مامان ،برم یه دوش بگیرم زود میام.
مهراز: باشه تا من عصرونه رو آماده میکنم تو هم بیا.
بهراد : خیلی هم عجله نکن قول میدم یه چیزایی برات نگه دارم.
بوسه: دلتو خوش نکن چون میدونم مامانم نمیذاره .
مهراز: شما بازم شروع کردید از این همه کل کل خسته نمیشید.
بهراد: چه کنم مادرمن ،آخه جز شما دوتا خانوم خوشگل که خانوم دیگه ایی نیست برم سر به سرش بذارم .
بوسه : بشه بابا سربه سر ما بذاری بهتره ،امروز تو مترو یه پسره مزاحممون شد اعصابم بهم ریخت،
.
بهراد: کدوم پسره.
بوسه : چه میدونم یدونه از این پسرای الاف وبیکار.
مهراز: چیز نا مربوطی گفت ‌،حرف زشتی زد .
بوسه: نه مامان جون جرات نکرد.
مهراز : مسیر دانشگاهت تا خونه زیاده بذار ببینم بابات میتونه یه ماشین مدل پایین برات بگیره خودت بری وبرگردی .
بهراد: پس من چی.
مهرز : تو پسری رفت وآمد برات راحتره .هروقتم که درست تموم شد بابات خودش رات ماشین میگیره.
بوسه: ماشینم شده مثل اون پیانو ها،گذاشتیش بالا چه اتفاقی افتاده.
بهراد : گفتم که تا دوره آموزشم تموم نشه پایین نمیارمش .باید یدفه سورپرایزشون کنم .
در مورد ماشینم که باید یه چیزی باشه که به پرستیژم بخوره وکلاس داشته باشه.
بوسه: باشه داداشی بذار برم لباس عوض کنم مخم داره میترکه .
مهراز : برو عزیزم الانم دیگه بابات میاد.
بوسه به اتاق خوابش رفت کوله اش را کنار تخت گذاشت وحوله اش را از کمد بیرون آورد .به سمت حمام رفت تمام لباسهایش رادر سبد لباس چرک ها انداخت،دوش کوتاهی گرفت .بعداز خشک کردن خودش لباس مرتبی پوشید وموهایش رادر حوله پیچید،جلوی آیینه ایستادوگفت : اگه بابا ماشین بگیره چقد راحت میشم .
روی آیینه با انگشت به پیشانیش زدوگفت: درست میشه دختر.
لبخندی زد وبه جمع خانواده پیوست،فرزاد آمده بود بوسه کنارپدر رفت وخودش رادر آغوش او جاداد.
فرزاد: دختر بابا رو کی اذیت کرده که دخترم یاد بچگیاش افتاده.
بوسه: هیچی فقط یهویی دلم برات تنگ شد.
بهراد : خالی میبنده ،داره خودشو لوس میکنه چون التماس دعا داره.
مهراز: دخترمو‌اذیت نکن بهراد خان خودتم یه وقتایی بچه میشی میای پیش من یادت رفته.
بهراد: نه چه اشکالی داره ،من قبول دارم بچه ننه ام ولی بوسه قبول نمیکنه بچه باباست.
 
فرزاد دستی به شانه بهراد زد وگفت: ما که هرچی بگیم شما یه جواب حاضر آماده داری بدی.پس ما خودمون رو کنار میکشیمو اعلام آتش بس میکنیم .
بهراد: موافقم .بعد از خوردن عصرانه فرزاد به بوسه گفت : فعلا یه ماشین مدل پایین برات میگیرم که راحت بری وبرگردی تا بعدش خدا بزرگه ،ولی گفته باشم چند تا شرط دارم .
بوسه : شما خیلی خوبی بابا،هرچی باشه قبوله.
فرزاد: رانندگی تو تهران سخته ،نمیخوام همش نگرانی رو تو صورت مامانت ببینم .
بوسه : چشم بابا من مراقب هستم شما که رانندگی منو دیدید .
بهراد: اگه راننده خواستی من هستم .
بوسه : خیلی ممنون ما خودمون یه ماشین تکمیلیم جا برای شما نداریم .
بهراد: من فقط قصد کمک دارم همین .
فرزاد: چقد چونت گرمه پسر ،ما خسته شدیم تو خسته نشدی.
بهراد: نمیدونم بابا ،یه وقتایی نمیخوام بجنبه ولی انگار هرز شده دیگه نمیشه کاریش کرد.
مهراز بوسه ایی به روی موهای بهراد زدوگفت : این چه حرفیه پسرم شادی تو مارو هم شاد میکنه.

 

  • ۹۴/۱۱/۱۷
  • اکرم علی پور

نظرات  (۱)

  • قاسم صفایی نژاد
  • وبلاگ شما در قسمت پیوندهای وبلاگ بنده لینک شد

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی