هم‌نوا

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
آخرین نظرات

رمان بوسه__قسمت ششم

يكشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۱۶ ب.ظ
رمان بوسه 
قسمت ششم
آن شب را بوسه تاصبح با خوشحالی خوابید.
خورشید از پشت پرده تور سفید صورت بوسه را نوازش میکرد ولی بوسه دوست داشت بیشتر بخوابد.
در خنکای صبح هیچ چیز دلچسب تر از آن نیست که خودت رادر پتو مچاله کنی .
تقه ایی به در زده شد ولی بوسه حس نداشت چشمانش را باز کند .در باز شد ومهراز داخل شد.
لبه تخت نشست وگفت : بوسه جان بیدار نمیشی ،بابا وبهراد منتظر هستند که برید .
بوسه : ولی من خوابم میاد.
مهراز : پس به بابات بگم بوسه ماشین نمیخواد.
بوسه مانند فنر از جا پریدوونشست وگفت: نه مامان تمام دیشب رو تو فکر ماشین بودم دم صبحی خوابم برد.الانم شما برید پایین تا هزار بشمرید من اومدم .
مهراز : تا هزار .
بوسه : آره دیگه مامان قشنگم .
مهراز: پس یادت نره تختت رو مرتب کنی ،ما صبحانه خوردیم فقط تو موندی.
بوسه: پس بکنش دوهزارتا ،سپس خندید وبه سمت دستشویی رفت .
با سرعت کارهایش راانجام دادو لباس پوشید وپایین آمد.
فرزاد مشغول مطالعه روزنامه بود وبهراد هم در سالن قدم میزد که با دیدن بوسه گفت : اااااوف بالاخره خانوم تشریف آوردن ساعت ۱۱ شد .
بوسه : سلام باباجون،سلام مامان جون ،سلام داداش غر غرو.
فرزاد: سلام دخترم یه چیزی بخور راه بیفتیم تا دیر نشده.
بوسه: بابا میل ندارم بریم .
فرزاد: نه دیگه نشد اگه از اولین روز بخوای اینجوری کنی من منصرف میشم .
بوسه : نه بابا جون الان میخورم ،چی چی رو منصرف میشید.
مهراز در آشپزخانه مشغول کارهایش بود .
بوسه: مامان من خیلی گرسنم نیست به بابا چیزی نگو باشه.
مهراز: عزیزم بابات نگرانته دشمنت نیست که ،سپس لقمه ای نان وپنیر گردو آماده کرد وبه دست بوسه داد.
مهراز مشغول جمع کردن میز صبحانه شد وگفت: زودباش ظهر شد الان دوباره صدای بهراد در میاد.
بوسه  گازی به لقمه اش زد وبه سمت فرزاد رفت وگفت بابا جون بریم بقیشو تو ماشین میخورم.
فرزاد روزنامه را رو میز گذاشت وسوییچ را برداشت وگفت من میرم ماشین رو روشن کنم .
بهراد هم به دنبال پدر روانه شد .چند دقیقه بعد همگی در ماشین بودند .
مش حیدر در رابرای آنها باز کرد.
فرزاد شیشه ماشین را پایین دادوگفت : مش حیدر دستت درد نکنه ،امروزم مجردی دیگه نه.
مش حیدر: بله آقا ،فریبا رفته خونه خواهرم ،چه میشه کرد مریض احواله فریبا هم هر هفته میره اونجا کاراشو میکنه وخونشو سروسامون میده .
مهراز: اگه غذا نداری تو یخچال هست تعارف نکن .
مش حیدر : نه خانوم دستتون درد نکنه صبح برام دیزی گذاشته .
فرزاد دستی برای مش حیدر تکان دادواز باغ بیرون آمدند.
خیلی زود به نمایشگاه ماشین رسیدند.
در همان نگاه اول چشم بوسه به یک پراید بژ رنگ افتاد .
در گوش مادرش گفت : مامان به نظرتون اون ماشین چطوره؟ 
مهراز هم در گوش فرزاد چیزی گفت وبا هم به سمت ماشین مورد نظر رفتند.
فرزاد ماشین را برانداز کرد .در ماشین را باز کرد وداخلش را هم دید وروبه خانواده کردوگفت : ماشین تروتمیزیه نظر شما چیه .
بهراد : معاینه فنی داشته باشه .
مردی موقر به سمتشان  آمد وگفت : معاینه فنی هم داره،ماشین سرپاییه ،راستش ماشین یکی از آشناهاست،
بهراد: خانوم دکتر بودن دیگه میرفتن مطب وبر میگشتن .
مرد فروشنده : خیر مهندس هستن .
فرزاد خند ه ای کرد وگفت میشه ماشین رو امتحان کنم .
بهراد نگاهش پر از شیطنت بود رو به پدر کردوگفت : پدر با مادر  اینجا باشید من وخواهرم  میریم یه دور تا مطب وبر میگردیم .
فرزاد به زور جلوی خند ه اش راگرفت وگفت : باشه مراقب خانوم دکتر باش.
بچه ها با ماشین دوری زدند وبرگشتند ،بوسه از ماشین راضی بود وبا هم به توافق رسیدند که همین ماشین را بخرند.
بعد از انجام کار های مربوط به ماشین فرزاد سوییچ را به طرف بوسه گرفت وگفت : مبارکه دخترم .بوسه: ممنونم بابا قول میدم شرمندتون نکنم .
بهراد : مبارک باشه ایشالا که چرخش برات بچرخه ومریضات بیشتر بشن .
مهراز خندید وگفت : مبارکه دخترم بیاید زودتر بریم از دست این بهراد که مردم از خنده.
بوسه وبهراد با ماشین بوسه به دنبال پدر راه افتادند.
با صدای بوق، مش حیدر در راباز کرد .
فرزاد: مش حیدر ببخش دیگه روز جمعه ای هم نمیذاریم استراحت کنی.
مش حیدر: نه آقا چه زحمتی داشتم برگای حیاط رو جمع میکردم .
مهراز: مش حیدر برو زیرغذاتو خاموش کن نهار مهمون مایی آخه بوسه ماشین خریده.
مش حیدر : من نهار خوردم نو ش جونتون . 
بهراد : مش حیدر بوسه قراره بره تو این آژانس ته کوچه کار کنه اگه ماشین خواستی شماره بوسه رو داری که .
مش حیدر: وای چی میگید مگه آقا میذاره .
بهراد : آره خود بابا گفته که باید پول ماشین رو بهش برگدونه.
مش حیدر نگاه مشکوکی به بهراد کرد وگفت: نه منکه باور نمیکنم آقا اینجوری بگه.
فرزاد خندید وگفت: مش حیدر این پسره داره سربه سرت میذاره .
مش حیدر خندید وگفت منم باور نکردم .بوسه خانوم مبارکت باشه .
بوسه: مش حیدر ممنون با فریبا جون هرجا خواستید برید خودم میبرمتون.
بهراد: دیدی گفتم میخواد تو آژانس کار کنه باور نمیکنی.
مهراز به محض تعویض لباس سفارش غذا داد.بوسه با شادی گفت: منم برم به بچه ها بگم ماشین دار شدم.
بهراد: ماشین دار شدید به اسم تو به کام اونا.
بوسه : حسود.
  • ۹۴/۱۱/۱۸
  • اکرم علی پور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی