هم‌نوا

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
آخرین نظرات

رمان بوسه__ قسمت هفتم

دوشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۰۰ ب.ظ
رمان بوسه 
قسمت هفتم
بهراد از دور سعید ووفرهان وامیر علی را دید ودستی برایشان تکان داد.وگامهایش را بلند تر برداشت تا به آنها برسد.
فرهان مثل همیشه شیک وموقر بود کت وشلوار مشکی دودی با پیراهن مشکی به جذابیت فرهان می افزود .
فرهان لبخندی به صورت بهراد زد وکیفش را به دست چپش دادوبه گرمی دست بهراد را فشرد.
امیر علی: دیر کردی داداش.
بهراد: شما همیشه زود میاید منکه به موقع میام .
امیر علی: چکار کردی تونستی نقشه هاتو کامل کنی .
سعید: منکه کامل نکردم مطمئن هستم که اسناد سلطانی پوستمو میکنه .
فرهان: شما همیشه کاراتون رو میذارید برای دقیقه آخر ،اگه از اول کاراتون رو انجام بدید گیر نمیکنید.
بهراد: خجالت نکش کلمه مورد نظرتم بگو.
فرهان: من کلمه ایی مد نظرم نبود.
سعید : یعنی نمیخواستی بگی عین خرتو گل گیر نمیکردید.
امیر علی: فرهان جان ما اصن ازت انتظار نداشتیم تو چطوری فک کردی ما مثل بلا نسبت توش گیر کردیم .
فرهان : من مثل شماها بی ادب نیستم در مورد من فکر اشتباه نکنید.
سعید : ما اصن غلط بکنیم در مورد شما فکر کنیم .
بهراد: حالا تونستید کارای درخواستی استاد رو انجام بدید یا نه؟ 
 فرهان:منکه کامل انجام دادم.
امیر علی : چی میگی داداش ،اگه غیر این بود باید تعجب میکردیم .
بهراد:برای من فقط خورده کاریش مونده .
فرهان: خورده کاریش چی هست حالا.
بهراد: ‌والا قسمتی از حموم وزیر پله مونده ،از همه بدتر داشتم قسمت دستشوییش رو‌درست میکردم که یه نصفه آجر افتاد توش وکلا راهش بسته شد.
فرهان خندی بلندی کرد وگفت : واقعا از آدم لوده ای مثل تو بیشتر از اینم نمیشه انتظار داشت.
صدایی پسرها را متوجه خودش کرد .ارشان وآراد برادران دوقلویی بودن که یکی در رشته مهندسی ودیگری در رشته موسیقی مشغول تحصیل بودند.
آراد رو به بچه ها کرد وگفت: جای منو هم خالی کردید.
بهراد به سمت ارشان رفت ودست اورا به گرمی فشرد وگفت: چطوری استاد؟ یاد ما کردید.
ارشان: ممنون بهراد خان من خوبم .خودت چطوری؟
بهراد: مگه میشه آدم یه استاد مثل شما داشته باشه ،حالش بد باشه.
فرهان: واقعا درست میگه منکه هروقت آهنگای شمارو گوش میدم لذت میبرم .
سعید: داداش از تو کنسرت منسرت خبری شد مارو یادت نره.
آراد: بابا بذارید یه نفس بگیره گرفتینش زیر رگبار.
ارشان : جایی کار نداشتم گفتم بیام شما رو هم ببینم ،حالا غروب اگه شد کاری نداشتید یه قهوه دور هم بخوریم .
فرهان : باعث افتخاره .
آراد دست بهراد راکشید وگفت : بذارید داداشم به کارش برسه مگه ما کلاس نداریم اینجا وایسادیم .
سعید: وای استاد سلطانی رو چکار کنیم .
بهراد: منکه فقط با دستشویی مشکل دارم بقیش حله.
 فرهان : بیاید بریم اگه به امید بهراد باشیم با اخلاق استاد سلطانی باید فاتحه این دوترم آخرو بخونیم .
ارشان: من ساعت ۴ کارم تموم میشه کافی شاپ همیشگی قهوه مهمون من .فعلا روزتون خوش.
پسرها هم با هم وارد کلاس شدند وبه هر نحوی بود کلاس استاد سلطانی را پشت سر گذاشتند.
  • ۹۴/۱۱/۱۹
  • اکرم علی پور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی