هم‌نوا

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
آخرین نظرات

رمان بوسه__ قسمت دوازدهم

دوشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۲۶ ب.ظ
رمان بوسه
قسمت دوازدهم
کسری جوانی لاغر اندام وقد بلند بود ،صورت گندمگون با چشمان سیاه درشت قیافه اش را بسیار مردانه کرده بود،کت وشلوار طوسی روشن با پیراهن نوک مدادی قیافه اش را بسیار جذاب کرده بود.
کسری هم مثل ماهک تنها پسر خانواده بود وکاپیتان بود.
خانوادها خیلی زود به توافق رسیدند ماهک قبول کرده بود که با شرایط کار کسری کنار بیاید .چون امکان سفرهای زیادی در آن وجود داشت وماهک هم ترجیح داده بود که در کنار همسرش باشد تا در انتظار دیدارش.
چون مسعود وسالومه در شیراز زندگی میکردند وتمامی اقوام در تهران بودن خانواده کسری پیشنهاد دادندکه مراسم عقد در خانه آنها باشد ولی با اصرار فرزاد قرار جشن در خانه آنها گذاشته شد.
سالومه ومسعود وماهک به شیراز رفتند تا سه هفته دیگر که کار خرید وآزمایشات در شیراز تکمیل شد به تهران برگردندوجشن مفصلی در آنجا بگیرند،
بوسه ازوفاوشیدا وسامره هم خواسته بود که به جشن ماهک بیایند.
همینطور بهراد از ارشان دعوت کرده بود که به آنها افتخار داده وبرای هنر نماییش به منزل آنها بیاید.
روزها به سرعت سپری میشد همه در تکاپوی خرید لباس و تدارکات جشن بودند.فریبا به فکر پذیرایی از مهمانها بود که مهراز خیالش را رحت کرد وگفت که از شرکت خدماتی چند نفری برای پذیرایی می آیند .
مش حیدر با دقت ووسواس زیاد دور باغچه هارا با سنگهای زیبا تزین میکرد که هم زیبا دیده شوندوهم بچه های مدعوین نتوانند وارد باغچها شوند.
روزگار در داروخانه استادش شروع به کار کرده بود وصبح زود به سر کار میرفت وغروب به خانه می آمد.
خیلی زود روز جشن فرا رسید ماهک‌در لباس عروس بسیار زیبا شده بود .مثل نگین روی انگشتر میدرخشید .
بوسه وشیدا ووفا هرسه به عنوان ساقدوش عروس در کنار ماهک بودند.سامره بخاطر بیماری مادرش نتوانسته بود بیاید.
کل باغ را با میز وصندلی پوشانده بودن وتمام وسایل پذیرایی مهیا بود .
خطبه عقد در سالن منزل مهراز خوانده شد.یک یک سفره عقد که با پایه های کریسال وساتنهای آبی بسیار زیبا تزیین شده بود .
بعد از مراسم عقد همه به باغ برگشتند وبعد از آمدن ارشان وآراد همه با آهنگهای زیبای ارشان به رقص وپایکوبی مشغول شدند.
وقت شام بوسه کنار بهراد وارشان رفت وبا آنها آشنا شد.
بهراد: استاد این تنها خواهرم بوسه است ودوستی خوب برام .
ارشان دستش را به سمت بوسه دراز کرد وبا صدای مردانه وجذابش با بوسه احوال پرسی کرد.آراد : منم که تا ارشان هست اصن به چشم نمیام .
بهراد: این چه حرفیه ،ایشون هم آراد برادر ارشان هست که البته این دوتا برادر دوقلو هم هستن .
بوسه با هیجان به آنها نگاه کردوگفت : جدا شما دوقلو هستید دیدم خیلی به هم شباهت  دارید ولی راستش فک نمیکردم که دوقلو باشید.
ارشان : البته خیلی همسان نیستیم .
بوسه: درسته ولی با این حال میشه تو یه نظرتشخیص داد که شما برادرید.
شیداووفا به سمت آنها آمدند.
بوسه با لبخند دوستانش را به آرادوارشان معرفی کرد.
شیدا دست آراد را به گرمی فشرد وبا لبخند ملیهی با ارشان نیز دست داد .
بهراد چند باری وفا وشیدا ا دیده بود باهم گپ کوتاهی زدند وبه سمت میز غذا رفتند که شام رادر کنار هم بخورند.
آراد با تمام وجود سعی میکرد از شیدا پذیرایی کند واین کارش باعث شده بود بوسه ووفا از خنده لبهایشان را با دندان گاز بگیرند.
موقع صر ف شام روزگار به جمعشان پیوست: بهراد روزگار را به ارشان وآراد معرفی کرد
وبه ارشان هم گفت که روزگار با اینکه دکتر داروساز است ولی صدای خوب وگرمی هم برای خواندن دارد.
روزگار دست پاچه گفت: نن بابا چه صدایی ،بهراد جان دارن شکست نفسی میکنن 
بهراد: حالا بعد شام میبینیم دیگه.
بوسه : حالا یه کاری کن نیومده فراریش بدی.
ارشان: چه اشکالی داره آدم باید هر استعدادی که تو وجودش داره رو پرورش بده تاذ بارور بشه .بعد میتونه ازش بهره مند بشه.
شام باشوخی وخنده صرف شد.
چند آهنگ هم توسط ارشان وبهراد زده شد وخواننده ایی که آنجا بود مجلس را گرم کرده بود.
جشن تا اواخر شب طول کشید .بعد از رفتن مهمانها همه به ا تاقهایشان رفتند چون همه احساس میکردند که خیلی به استراحت نیاز دارند.
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
  • ۹۴/۱۱/۲۶
  • اکرم علی پور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی