هم‌نوا

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
آخرین نظرات

رمان بوسه__ قسمت هفدهم

يكشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۴، ۰۶:۳۱ ب.ظ
رمان بوسه
قسمت هفدهم
بعداز مراسم سوم روزگاروبهراد وبوسه وماهک در یک ماشین نشستند .
ماهک: روزگار میشه منو ببری بیمارستان دیروز نتونستم برم پیش کسری.
روزگار : حتما.کجاست بیمارستانش.
بهراد: من میدونم دیروز با خاله سالومه اومدم .فعلا مستقیم برو.
ماهک: بهراد به نظرت کسری خوب میشه .
بهراد: ایشالا که خوب میشه ،اون جوونه ومقاوم .
ماهک : ولی بابا هم ‌پیر نبود تازه از کسری بیشتر ورزش میکرد.
بوسه: درسته ،ولی ماهک عمو چوپ کمربند نبسته بود بیشتر صدمه دیده بود .
روزگار: درسته آقای اعتماد هم همینو به من گفت .
ماهک: بابا که همیشه حواسش به همه چی بود چطور کمربندش رو نبست .
بهراد: روزگار این چهاراه که رسیدی برو سمت چپ.
روزگار ماشین را به سمت چپ هدایت کرد وبه ماهک گفت: ماهک خانوم خانواده کسری تو ختم نبودند نه؟
ماهک: نه ،مادر کسری هم بیمارستانه نمیتونن از پشت در اتاق تکونش بدن .
بوسه: حق دارن، کسری تنها پسرشون بود.
بهراد: درسته ولی این باعث نمیشه که اونا نیان مراسم عمو مسعود.چون یه جورایی کسری راننده بود نه عمو.
روزگار: بهراد جان این چه حرفیه ،راننده چه کسری بوده یا مسعود خان خدا بیامرز فرقی نمیکنه چون کسی دیگه مقصر این تصادف بوده .
ماهک: درسته ولی روزگار این چند روزه من گوشم پرشده از این حرفا مغزم دیگه نمیکشه .من خسته ام.
بهراد: ماهک ببخش بخدا ،من منظوری نداشتم .ایشالا که کسری به هوش میاد وچشماشو به روت باز میکنه.
بوسه : آره عزیزم منم دلم روشنه که کسری بیدارمیشه وبهت لبخند میزنه.
با نزدیک شدن به بیمارستان بحث خاتمه پیدا کرد.
ماهک هر پله را به سختی بالا رفت انگار که به هرپاییش را با وزنه ایی بسته بودند.
بوسه زیر بازویش را گرفته بود ولی کمکی به حال ماهک نمیکرد.
بیمارستان خصوصی بود ومجهز .
بوسه وماهک با هموارد سالن آی سی یو شدند .مادر کسری رو صندلی نزدیک درب اتاق نشسته بود .
ماهک بادیدن مادر کسری جلوتر رفت وسلام کرد.
مادر کسری سرش را بالا گرفت .چشمانش به خون نشسته بود معلوم بود که گریه وبی خوابی او را به این روز انداخته .
بلند شد ماهک رادر آغوش گرفت وبوسید وبویید.
مادر کسری: آخ دخترکم منو ببخش که نتونستم تو ختم پدرت شرکت کنم گفتم اگه کسری بهوش بیاد ببینه کسی نیست میترسه ،نگران میشه .
تو بوی کسری منو میدی عزیزم .منو ببخش.باشه ،این مادر شکسته وداغونو ببخش.
بهراد سرش پایین بود از گفتن حرفایش در ماشین پشیمان شده بود.
مادر کسری به بچه ها نگاهی انداخت وگفت: اومدید کسری رو ببینید ولی باید از پشت شیشه دیدش نمیذارن برم پسرمو بغل کنم شاید کمی آروم بگیرم .همش میگن نمیشه.
روزگار : خانوم تروخدا خودتون رو اذیت نکنید کسری حتما به هوش میاد ،امیدتون به خدا باشه.
ماهک : ولی من باید برم پیش کسری مامان .
مادر: نمیذارن گلم .
بیا دستت رو بده به من بیا بریم از پشت شیشه نگاهش کنیم .اینقد راحت خوابیده که نگو عین بچگیاش.
همه با هم به سمت پنجره شیشه ای رفتند .اتاقی بود پرا از دستگاه های مختلف که به کسری وصل شده بود در بینی ودهان کسری هم شلنگ بود .همانطور که مادرش میگفت انگار که خوابیده بود آرام آرام .
بوسه تا آن زمان بیماری را در بخش آی سی یو ندیده بود احساس میرد چقدر نفس کشیدن برایش سخت شده.
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
  • ۹۴/۱۲/۰۲
  • اکرم علی پور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی