هم‌نوا

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
آخرین نظرات

رمان بوسه__قسمت هجدهم

سه شنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۴، ۰۶:۰۸ ب.ظ

رمان بوسه
قسمت هجدهم
بوسه وبهراد وپدر به همراه فریباوروزگار به تهران برگشتند.
مهرازقرار شد مدتی پیش سالومه بماند تا او کمی آرامتر شود.
به محض رسیدن به خانه فرزاد به فریبا گفت : هرچی لازمه بگو من میگیرم فعلا چند مدتی رو زحمات ما گردن شماست دیگه.
فریبا:  ای آقا این چه حرفیه ،وظیفس.
فرزاد: خجالتم نده فریبا خانوم ،شما لطف میکنید .من فعلا برم شرکت یه سربزنم چند روزه خبر ندارم .
روزگار : شما به کارتون برسید اگه چیزی لازم بود من میگیرم.
بهراد: آره بابا من و روزگار با هم  میریم .شما اصن نگران نباش.
فرزاد: دست همگی دردنکنه .من برم فعلا .
بعد از رفتن فرزاد هرکسی به سمت خانه اش رفت کسی حوصله حرف زدن نداشت .
بوسه مستقیم به سمت اتاقش رفت .
خودش را روی تخت رها کرد.چقدر احساس خستگی میکرد ،مثل آن زمانی که از کوه می آمد.
قیافه ماهک از جلوی چشمانش دور نمیشد.
از ته دل از خدا خواست که بخاطر ماهک هم شده کسری چشمانش را باز کند.
بوسه با تکانهایی چشمانش را باز کرد.فریبا بود .
فریبا: بوسه جان چرا با لباس خوابیدی .
بوسه: فریبا چی شده من خوابم برده بود.
فریبا: آره دخترم خوابیده بودی بدون اینکه چیزی روت بکشی ،با همین لباسای بیرون .
بوسه: مگه چند ساعت خوابیدم .
فریبا: والا سه چهار ساعتی هست از شیراز اومدیم ،منکه نمیدونم کی خوابت برده
.بوسه : همین اومدم بالا دراز کشیدم خوابم برده.
فریبا: اشکال نداره دخترم خسته بودی ،این دوسه روزم که درست وحساب نخوابیدی. 
بوسه: بابا اومده.
فریبا: نه اما آقابهراد پاییه.داره چایی میخوره ،تازه دمه براتون بیارم .
بوسه: نه فریبا جان میام پایین میخورم .فقط لباسامو عوض کنم بعد .
فریبا: باشه من میرم شام بذارم تا آقا نیومده ،بیاد حتما گشنس.
بوسه به زور از جا بلند شد وبه سمت دستشویی رفت .
بعد زدن آب خنک‌به صورتش حس کرد حالش بهتر شده .
به سمت کمد لباسهایش آمد .لباس سورمه ایی را انتخاب کرد وپوشید .وسلانه سلانه به طبقه پایین رفت.
بهراد داشت تلویزیون نگاه میکرد.
با دیدن بوسه لبخندی زد وگفت : سلام خواهری،خوب خوابیدی.
بوسه: آره ،اصن نفهمیدم کی خوابم برد.تو نخوابیدی؟
بهراد: نه خوابم نبرد کمی با روزگار تو باغ حرف زدیم وبعدشم فریبا جون چایی گذاشت اومدم چایی خوردم ،الانم که در خدمت شمام.
بوسه: خوب کاری کردی ،من خوابیدم ولی انگار کسلتر شدم.
بهراد: پس بذار برات یه چایی بیارم تا حالت جا بیاد.
بوسه: خودم میارم .
بهراد: تعارف نکن حالا بعد سالی هوس کردم برای خواهرم یه چایی بیارم اشکالی داره.
بوسه: نه ممنونم میشم .
بهراد رفت وبا لیوان چایی وظرفی از بیسکویت پیش بوسه آمد.
بوسه: مرسی ،به مامان زنگ زدی بگی رسیدیم من خوابم برد.
بهراد: آره همینکه تو رفتی بالا من زنگ زدم .
بوسه: پس فریبا کو ،گفت میخواد شام درست کنه.
بهراد: رفت چاقوشو بیاره میگه با چاقوهای شما نمیتونم کار کنم .
بوسه کم کم چای را مینوشید .چقدر در این لحظه طعم چای برایش گوارا بود.
فریبا با چاقوی بزرگ دست چوبی وارد شد وگفت: بوسه خانوم اومدی مادر چایی بیارم.
بوسه: نه فریبا جون بهراد زحمتشوکشید.
فریبا: دستشون دردنکنه من برم سراغ شام .
بوسه بعد از  خوردن چای ،لیوانش را برداشت وبه سمت فریبا رفت.فریبا سخت مشغول بود.بوسه نگاهی به فریبا کرد که سعی میکرد مرغ یخ زده را با چاقو ببرد کرد.
بوسه: فریبا جون چکار میکنی .
فریبا: لامصب دوساعته بیرونه آب نشده .
بوسه: خوب بده به من بذارم ماکروفر آب بشه.
فریبا: بلدی ،آی خدا خیرت بده نفسم در اومد این نصف نشد.
بوسه مرغ را در بشقابی گذاشت ودرون ماکروفر قرار داد.زمان را هم تنظیم کرد .چند لحظه بعد با صدای سوت در ماکروفر را باز کرد ومرغ را جلوی فریبا گذاشت.
بوسه: بفرما اینم مرغ.
فریبا:ای جانم ،راس راسی باز شده .عجب چیزیه این .
بوسه خندید وگفت: کاری نداری من برم دوش بگیرم .
فریبا: نه دخترم برو ،ولی خداییش یخش قشنگ باز شده ها.من تا حالا ندیده بودم خانوم درست با این چکار میکنه آخه خودش همش آشپزی میکنه .
بوسه: مجبوری چند روزه یاد بگیری چون ما خرابیم سرت فریبا جون.
فریبا: شما نور چشمید این حرفا چیه.

 

 

 

 

 

 


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  • ۹۴/۱۲/۰۴
  • اکرم علی پور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی