هم‌نوا

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
آخرین نظرات

رمان بوسه__ قسمت بیستم

سه شنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۴، ۰۱:۱۵ ب.ظ
رمان بوسه 
قسمت  بیستم 
بوسه تا مسیری روزگار را رساند.وبه سمت دانشگاه رفت.
از آنجا که دنبال وفا وسامره وشیدا نرفته بود زودتر به داشگاه رسید.
بچه ها آمده بودند .با دیدن بوسه هر چهار نفرهمدیگر را در آغوش گرفتند .
با سروصدای زیاد با هم دیگر خوش وبش کردند.
شیدا کلی تغییر کرده بود موهایش را رنگ کرده بود وابروهایش هم از هویشه مرتب تر بود .
 وفا: هوم شیدا خانوم خبریه .
سامره: آره والا نگو تپ این مدت نبود خبرایی شده .
شیدا: نه چه خبری منکه مثل همیشم .
بوسه: تو مثل همیشه ایی ،نه واقعا تو مثل همیشه ایی .
شیدا: من فقط کمی موهامو رنگ کردم بخاطر اینکه یکی دوتا سفید داشت.
سامره : آره عزیزم مام گوشامون مخملیه باور کردیم .
بوسه : تازشم من خبر دارم که یه خبرایی هست.
شیدا: از کجا فهمیدی اون موقع.
بوسه: معلومه دیگه بهراد.
شیدا: بهراد از کجا میدونه اون موقع.
بوسه چشمکی به بچه ها زد وگفت: مثل اینکه با ارشان دوستنا ،ارشانم که برادر آراده.
شیدا آب دهانش را قو ت دادو گفت : بخدا هنوز خبری نیست قراره آراد با خانوادش صحبت کنه منم یه چیزایی به خانوادم گفتم فقط در همین حده.
بوسه: پس قضیه اون قرار مدارا چی بود .
شیدا: کدوم قرار مدارا؟
همون خرید حلقه واینا.
شیدا: ما فقط دیدیم که بعدا بخریم ارشان از کجا فهمیده این چیزارو .نکنه آراد بهش گفته .ولی خود آراد گفت تاخانوادها قبول نکردن به کسی چیزی نگیم .
شیدا عادت داشت بلند بلند فکر میکرد بچه ها به نوعی در حال انفجار بودن،چون بوسه با یه دستی زدن به شیدا همه چیز را از زیر زبانش کشیده بود.
شیدا وقتی قیافه آنها را دید تازه فهمید که چطور گول خورده وهمه چیز را لو داده است.
شیدا: بوسه میکشمت ،خیلی بدجنسی .
سامره: حقته مگه به ما بگی چه اتفاقی میفته که نگفتی.
بوسه به حالت لوس کردن چهره اش را جمع کرد ولی شیدا به سمتش رفت .بوسه با دیدن شیدا کوله اش را رها کرد وشروع به دویدن کرد .شیدا هم به دنبالش.
وفا کوله بوسه را از روی زمین برداشت وگفت: بچه ها تروخدا تمومش کنید .
بوسه برگشت که ببیند شیدا چقدر با او نزدیک است که یک آن متوجه پله نشد وتا خواست خودش را جمع وجور کند از پله ها سقوط‌کرد.
سامره ،وفا دوان دوان خودشان را به بوسیه رساندند.بوسه در نگاه اول صدمه ایی ندیده بود ولی وقتی خواست از جایش بلند شود نتوانست درد پایش تا مغز سرش هم پیچید .
بوسه: وای بچه ها نکنه پام شکسته چکار کنم.
شیدا: بوسه جون تروخدا خوبی ،جون من چیزیت نشده.
وفا: وای شیدا میگه نمیتونم وایسم بعد تو میگی چیزیت نشده.
سامره: بذار زنگ بزنیم بابات بیاد.
بوسه: نه الان حول میکنه .این چند وقت به اندازه کافی ناراحت هست .
وفا: خوب چکار کنیم به بهراد بگیم .
بوسه: آره بهرادبیاد .
وفا: گوشیتو بده زنگ بزنم بهش 
شیدا: وای تروخدا ماشین هست که خودمون ببریمش بیمارستان.
وفا: باشه ،پس بیا سویچ‌دست تو برو روشن کن تا ما بیایم .
شیدا: منکه رانندگی بلد نیستم .
وفا: خوب اینجا کی رانندگی بلده؟
شیدا: بوسه.
سامره: پس دهنتو ببند بذار ببینیم چه غلطی داریم میکنیم .
بوسه: تروخدا زود باشید پام بدجور درد میکنه.
وفا گوشی بهراد را گرفت ولی خاموش بود .
وفا: خاموشه چکار کنم .
بوسه به یاد روزگار افتادوگفت: شماره روزگارو بگیر .
وفا در لیست مخاطبین شماره روزگار را پیدا کرد وبعد از برداشتن گوشی توضیح کوتاهی به روزگار داد.
وفا: گفت همین الان راه میفته بیا نم نمک‌بریم سمت ماشین تا برسه .
شیدا: خوب سرپا تا کی بمونه تا اون بیاد.
سامره: پروفسور در ماشین روباز میکنیم بشینه تو ماشین تا روزگار برسه .
شیدا: خوب بیاید منو بزنیداااااه.
وفا: من نمیدونم این آراد عاشق چی توشده آخه.
شیدا: صداقت ورو راستیم .تازه میگه چشماتم با آدم حرف میزنه.
بوسه با دردی که داشت زد زیر خنده وگفت : منو ببرید تا بدتر نشدم .
بچه ها کمک کردند وبوسه را به ماشین رساندن زمان زیادی نگذشته بود که روزگار آمد.بوسه با دیدن روزگار شروع به گریه کرد خودش هم نمیدانست که چرا گریه میکند .
روزگار نفس نفس زنان خودش را به آنها رساند بادیدن بوسه که گریه میکرد روی پاهایش جلوی بوسه نشست و گفت : چی شده .حالت بدشده.
بوسه هن هن کنان گفت: خوردم زمین ،پام .
روزگار : سرت ،دستت،جای دیگت .
بوسه به علامت منفی سری تکان داد .
روزگار نفس عمیقی کشید وگفت:باشه گریه نکن عزیزم چیزی نشده الان میریم بیمارستان.
شیدا: بخدا تقصیر من نبود ،یدفه شد.
وفا: الان که وقت این حرفا نیست .بیاید بریم بیمارستان.
روزگار : کن میبرمشون معلوم نیست چقد طول بکشه ،شما هم که کلاس دارید.
سامره : آخه دست تنها سخته ،ماهم دلمون پیش بوسه میمونه.
بوسه: روزگار راست میگه ،من از اونورم میرم خونه .چیزیم نیست بهتون زنگ میزنم باشه.
بچه ها هرکدام جوابی دادند وروزگاراز دخترها خداحافظی کردوبه سمت بیمارستان براه افتاد.
  • ۹۴/۱۲/۱۱
  • اکرم علی پور

نظرات  (۱)

  • قاسم صفایی نژاد
  • منتظر قسمت‌های بعدی هستم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی