هم‌نوا

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
آخرین نظرات

رمان بوسه__ قسمت نهم

پنجشنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۵۴ ب.ظ
رمان بوسه
قسمت نهم
هروقت سالومه وخانواده اش به خانه مهراز می آمدندشورو شعفی بین بچه ها ایجاد میشد.
بهرادوبوسه علاقه عجیلی به ماهک داشتند.
سالومه : آخی مهراز،هر وقت ما ازتهران میریم ماهک تا چند روز افسردس همش میگه ای کاش تهران میموندیم .
مهراز: تقصیر خودته خواهر چقد گفتم نذار ماهک تک بمونه ،حق داره دیگه بچه .
سالومه: نشد دیگه چکار کنم قسمت نبود .وگرنه منکه بدم نمیومد.
مهراز: حالا چند روز بیشتر بمونید تا ترم جدیدم که شروع بشه بچه ها تعطیلن .
سالومه : حالا بذار این جشن رو بریم وبیایم تابعد خدا بزرگه.
مردها گوشه سالن مشغول بازی شطرنج بودنودر مورد کار صحبت میکردند.
بهراد به سمت مادر آمد وگفت : مامان گرسنمه چیزی هست بخوریم .
مهراز: الان میخوام شام آماده کنم ،کمی تحمل کن.
بوسه : عمرا این بهراد بتونه تحمل کنه ،همیشه خدا گرسنست.
مهراز: بوسه جون این چه حرفیه ،جونه جنب وجوش داره گرسنش میشه .
بهراد: مامان من میرم تو تراس شام آماده شد صدام کنین .
بوسه : چشم داداشی خودم میام صدات میکنم .
وقتی که شام آماده شد بوسه برای صدا کردن بهراد رفت که چشمش به روزگار افتاد .
رو به بهرد کردوگفت: بعد شام بگو روزگارم بیاد پیشمون تنها نمونه.
روزگار بسیار موقربود در جمع کوچکشان مانند نگین میدر خشید.
ماهک با حسرت به روزگار نگاهی کرد وگفت: بوسه ،بخدا من باورم نمیشه این پسر یه خانواده مستخدم باشه.
بوسه: این چه حرفیه ماهک،مش حیدر وفریبا جون آدمای خیلی فهمیده ومودبین ،ما اصن فک نمیکنیم که اونا اینجا سرایدارن .
ماهک: میدونم بابا منظوری نداشتم که .فقط میگم این پسر یه چیز دیگست .بخدا اگه مامان اینا میذاشتن حاضر بودم زنش بشم.
بوسه: چی میگی برای خودت .
ماهک: راست میگم بخدا،مامان میگه خانواده همسرت باید پولدار باشن تا آیندت تامین باشه ،وگرنه برای من پول ملاک نیست ،به نظرم روزگار میتونه هرکسی رو خوشبخت کنه.
بوسه: شام زیاد خوردی سر دلت سنگین شده پاشو بریم پیش پسرا.
ماهک در کنار روزگار خودش را جا داد .وبوسهذهم رو بروی بهراد ایستاد.
ماهک: راستی بهراد تعلیم پیانو به کجا رسید.
بهراد: هی لک ولکی میکنه .
روزگار: چند ماهه داری یاد میگیری ،الان باید بتونی چیزی بزنی دیگه.
بهراد :شش ماه نشده برادر من .مگه فک کردی من یانیم .
ماهک: بهراد بزن دیگه.
بوسه: بزن بهراد .هراندازه که میتونی بزن.
بهراد: آخه با خودم قرار گذاشتم تا دورم کامل نشده برای کسی نزنم.
ماهک: دستت درد نکنه دیگه حالا ماشدیم کسی.
روزگار: اصراری نیست .هرجور خودت تمایل داری.
بهراد: ای بابا چرا ناراحت میشید ،بخدا منظوری نداشتم .گفتم هنوز خوب بلد نیستم آبروم پیشتون نره.
بوسه_:  حالا داداشی یه دهن بزن ببینیم چند مرده حلاجی.
ماهک: نه بوسه جون ،من اینجام نمیزنه .بذار من برم بهتره.
بهراد: آقا من غلط کردمو برای همین روزا گذاشتن دیگه .شکر هم کنارش خوردم خوبه.
روزگار خنده مستانه ای کرد وگفت: بابا قبوله.
بوسه: چی قبوله،شکر خوردنش یا غلط کردنش.
بهراد دست روزگار راکشید وگفت : بیا بریم 
همگی به سمت اتاق بهراد رفتند.
روزگار کنار پنجره اتاق ایستاد.وبهراد تعظیم کوتاهی به این جا کردو روی صندلی نشست.
دستی روی کلاویه های پیانو کشید وشروع به زدن کرد.
صدای اولیه اصن جالب نبود .ولی بعداز چند لحظه کم‌کم صدای خوب. ودلنشینی از آن بیرون آمد.
دستان کشیده بهراد به آرامی به روی پیانو حرکت میکرد.
وقتی زدن آهنگ تمام شد ماهک دستی زد وگفت: وای بهراد خیلی قشنگ بود بخدا منکه لذت بردم.
بوسه: آره والا،تا ما خونه هستیم که بهراد تمرین نمیکنه .یه وقتایی هم یه صداهایی از این در میاورد ولی نه دیگه تا این حد.
روزگار : پس یه آهنگ دیگه مهمونمون کن .
ماهک: بهراد تو میتونی.
بهراد: به یه شرط.
بوسه: چه شرطی .
بهراد: همگی با هم بخونیم.
روزگار : ولی من صدای خوندن ندارم.
ماهک: باشه قبوله ،صدای پیانو اینقد قشنگه که صدای ما توش. مشخص نمیشه.
بوسه: روزگار حالمونو نگیر دیگه .
روزگار : باشه قبوله .
 
 
  • ۹۴/۱۱/۲۲
  • اکرم علی پور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی